داستان

ساخت وبلاگ

روزی شیواناازروستایی میگذشت.به دوکشاورز برخوردهریک از انهاخواستندکه شیوانابرای انهادعاکند.دشیواناروکردبه کشاورزاول وگفت :توخواستارچه چیزی هستی؟؟کشاورزگفت:من مال ومنال میخواهم که فقر کمرم را خم کرده .شیواناگفت:بروکه هستی شنواست واگرهمین راازته قلب بخواهی به ان میرسی ونیازی به دعای چون منی نداری.......وروبه دهقان دوم میکند ومیگوید:توچه میخواهی؟کشاورزم گفت:تمام لذت دنیا....شیواناگفت هستی صدای توراهم شنید.......سالها گذشت.....یک روزشیواناباپیروانش ازشهری میگذشت که خان انجابه استقبال او می امد وگفت:شیوانادعاهای توکارسازبوده ومن الان خان این شهرم ولی دهقان دیگر مست درخرابه ای کنارقبرستان است....شیواناگفت اوخواستارلذت تمام دنیا بودوحالاهم هستآرام

داستانهاواشعارفارسی...
ما را در سایت داستانهاواشعارفارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نگین پارسا 13800 بازدید : 359 تاريخ : جمعه 14 آذر 1393 ساعت: 13:20